پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

من و داداشم

6ماهه دوم زندگی من

 مامان جونی زرنگ شده و عکس های 5ماهگی تا 10 ماهگی شما نفس در ادامه مطلب گذاشته خاله جونیا نظر بدید خوشحال میشم ماشالا هم یادتون نره ...
31 مرداد 1392

از نوروز 90تا روز زایمان

خلاصه عید هم با همه شیرینی هاش تموم شدو آخرای فروردین دکتر به من پرهیز غذایی داد چون در یکماه خیلی وزن اضافه کرده بودم نبه قول دکتر نه به اون که وزن کم میکردی نه به حالا ...مامان جونی من نباید ماکارونی برنج سیب زمینی کلا مواد نشاسته دار میخوردم اما راستش خیلی سخت بود مثلا خوروشت خالی بخوری ولی من جلو بابایی نمی خوردم اما امان از وسوسه  تا بابایی نبود شروع میکردم خوردن اینم بگم که شما خیلی شکمو بودی تا من کم خوراک میشدم تکونای شماهم کم میشد از آخرای فروردین شما تو شکم بنده چرخیدی و حالت عرضی گرفتی و اصلا به هیچ عنوان تغییر حالت نمیدادی وای که چه روزایی بود از اونجا به بعد احوالات خراب من شروع شد تنگی نفس /بی خوابی/حالت تهوع دکتر میگفت ای...
30 مرداد 1392

امپاس

امروز 92/5/30بابا امین با عمو معین وپسرعموها(فرهاد و بهزاد)ومحمدو سعید ساعت 2 رفتند شمال و من تا  خبر بده که به سلامت رسیدن برای همین بی حوصله ام   و و  ایشالا بهشون خوش بگذره که مطمئنا میگذره  خلاصه کاش زودتر جمعه بیاد من بپرم امین جونم ازالان دلم براش تنگیده اینم شمال قبلی با بهزاد و فرهاد ...
30 مرداد 1392

خاطرات ابتدای بارداری تا 7ماهگی(عیدنوروز90)

شهریور89 رفته بودیم مسافرت همدان شهر بابای بابایی خیلی خوش گذشت همه فامیل خونه عموعلی جمع شده بودن انقدر شیطونی کردیم که نگو به قول بابایی آتیش سوزوندیم از درخت بالا رفتیم وسطی بازی کردیم آتش بازی کردیم تازه تو بازی وسطی عمو معین یه توپ محکم زد تو زشکمم که من بسوزم  خلاصه موقع برگشت شد و ما ساعت 2رسیدیم من ساعت 4 رفتم آزمایشگاه و ساعت 7 جواب حاضر شد بله دیگه شما مستاجر رحم من شده بودید وای نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت آخه مامانی دانشجوی شاگرداول ترم آخر کارشناسی بود از این بابت غصه میخوردم که به درسم لطمه بخوره و هم اینکه شما اذیت بشی در مدت دانشگاه رفتن من البته با صحبت کردن با اساتید مهربونم از جمله استاد سادات شریف قرار براین شد ک...
30 مرداد 1392

لغت نامه 2سالگی پرهام

بابا=امین جون   عمو معین= اوایل بین بعد کم کم بویین الانم مویین نوشابه=آبو   پارسا=اوایل دادا بعد داداش الانم آرسا بستنی=ببستی  پیتزا= پیزا نگار= ایگار عسل=عدلی   بیوک=بویوک انگری بردز=انگیدی بی پارک=پاک  سرسره=سسره  خاله شیرین=اوایل آجی جون الانم شینین خاله شیوا(بس که پرهام کوچولو بود پیشش میموند تا من کارامو برسم اوایل بهش میگفت مامانی الان=آجی جون بهاره(دختر همسایمونه)=بوالا پول=دون شب بخیر=شب شب بوس=موس یکی=ایکی دوست دارم=دوست بلی /دوست ندارم=دوست نه بله=بلی عاشقتم=اشتم عزیزم=عجیجم پراید=پداید محمد سبحان=ممدجان جان حمام=اموم چوب شور=دوب دور ماشین=ان ان  وپسرم عاشق آب بازی هستی از خوابیدن بدت ...
30 مرداد 1392

آب بازی در میدان هفت حوض نارمک 92/5/29

امروز92/5/29 پسرای نازمو بردم میدون هفت حوض نارمک آب بازی کردند بعد هم جاتون خالی پیتزاو بستنی وکلی عشق وحال چندتا عکس هم گرفتم که میزارم آقا پارسا انقدر مشغول آب بازی بود گه به جز یدونه عکس دیگه افتخار ندادن ازشون عکس بگیرم ...
30 مرداد 1392

6ماهه اول زندگی من

دوست جونیام مامانم همت کرده عکسای نوزادی  منو ازبدو تولد تا 6ماهگیو در ادامه مطلب براتون گذاشته دیدن و عنوان نوشتن اونا البته بعضیهاشون واسه مامانم سخت بود چون یادآور خاطرات تلخش بود که با دیدنشون شایدشما هم ناراحت بشین امابدلیل اینکه دوست داشت همه احوالات من ثبت کنه مجبور شد این سختی تحمل کنه(مرسی مامانی )حالا دیدن عکسام خالی از لطف نیست فقط خوشتون اومد نظر یادتون نره ماشالا هم فراموش نشه                           ...
30 مرداد 1392

صحبت آغازین

من پرهام 2سال و3ماهه هستم ویک داداش دارم به اسم پارسا 8ساله مامان من تصمیم گرفته کمی از احوالات و شیطونی های ما دوتا گل پسراشو اینجا بنویسه تا یادگاری بمونه البته یکم دیر به این فکر افتاده اما مامانجونم ناراحت نباش ما دائما در حال شیطنت و خلق کارای جدید هستیم و تورا دراین راه تنها نمیزاریم امیدوارم دوستای جدیدی پیدا کنیم. با تشکر ...
28 مرداد 1392
1